آه ای آب …

(1)
آب ، آب از سرش گذشته بود !
وَآتش
با دندانهایی زرد ،،،
می خندید !
زیر بارِ شرم و شعله
قامتِ سرخ خیمه ها خم شده بود
از رگِ مظلومیت
خون بیرون می جهید
و َعدالت را حنجره ای کوچک
با لهجه ا ی خونین
تکلّم می کرد
ظلم بی آب و آفتاب جوانه می زد …
زنی زمان را با زبان نگه می داشت
صدایش در کوهِ تاریخ منعکس می شد
وَ« ایثار» ، در پیشگاهِ دستهایی افتاده
زانو زده بود
دشت ،بسترِ سرهای پر از اندیشه بود ….
وَ زندگی میان سرها
سرگردان…
دختری گریه هایش را با آب در میان می گذاشت
قطره های شرم
بر پیشانیِ آب می نشست
و زندگی دامن کشان
از دیدگان مرگ، بی تفاوت،
عبور می کرد ……

(2)
آه ای آب …
آبی نمای رنگ رنگ…!
هزاران رنگ در تو نقش بسته است
ظلم با تو آغاز شده است
وَ نطفه ی درد را تو بسته ای !
اشک
همان « تو» است
که کربلای گونه را تر میکند؟!
جرعه ای که می نوشمت
طراوتم
تَرَک بر می دارد ….
قطره قطره از چشمها
بالا می آورم تو را
آه ای آب
آبی نمای رنگ رنگ …

(3)
تیرِ آتش
بر گلوی خیمه ها
فرو رفت
خون زبانه کشید
گهواره لرزید
سرباز شش ماهه
آخرین سلاحش را
رها کرد
حنجره اش آتش گرفت …

(4)
کنار خیمه و صحرای پر درد
رقیه حرف خود را بغض می کرد
تمام گریه اش در آب گم شد
همان آبِ هزاران رنگِ نامرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *