آیینه ها انگار نفرین مرا تابانده اند …

(1)
من طراوتِ نسلِ تازه ی یک «زن » می شوم
و غبارِ قطورِ زنانگی ام را می تکانم ،،،
من زنی دوباره می شوم
روسری خسته ام را تا شقیقه ها باز می گذارم
… هوا می آید
من زیبا شده ام
وَ خدا هم در من تازه می شود
گیسوانِ نمور و پنهانم هوایی می خورد
آنقدَر پاک شده ام که بی وضو
در بی قبلگی مطلق نماز می برم
وَ دیگر نمازِ مرا چیزی باطل نمی کند .
من سبک می شوم
وَ تا هویتی دوباره دست و پا می زنم …
(2)
به خوابم بیا
وَ مراقبِ خواب هایم باش !
تو که می روی
من که می خوابم
کابوس هایم بیدار می شوند….
(3)
دخترکان گریه
با گیس های بافته
کوزه بر دوش
از سراشیبی گونه پایین می روند
خوب می دانند
چشمه ی این روستا
همیشه از آب جاریست …
(4)
چقدر شبیه من خرد می شوی
آیینه ها انگار
نفرین مرا تابانده اند …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *