تاریخ ،خیابانی را به نام من خواهد زد …

(1)
صدفِ چشم هایم را باز کنی
می بینی که آب ،
مرواریدِ سفیدی
برایت
آورده است …

(2)
حرفی نزن
فنجان فالت را سر بکش
لب های قهوه ای یَت
حکایت تلخیست !
گوش می کنم …

(3)
بند بر پای احساسم بسته اند
نمی دانند
من تا ابد
پایبند توأم…

(4)
وقتی که دست قلم
دانه دانه
نام تو را می پاشد
یک دسته کبوتر سپید
در بام دفترم
پرواز می کند …

(5)
کنعان من !
اینک که سیل
تا چشمهای تو
بالا آمده است
به دین عشق من در آ
وَ در بلندای شانه ام پناه بگیر ….

(6)
مرداد که می شود
می تکانمت
سیب های بوسه زمین می افتد از
لب های تو
جمع می کنم
یک به یک
لبخندهای تو را
ایستاده ای و نمی دانی
چقدر جاذبه داری …!

(7)
تاریخ
خیابانی را
به نام من خواهد زد
وَ سلسله های درد من
یک به یک
فرو خواهند ریخت

باور های سر بریده ام را
در گورستانِ سری سرد
دسته جمعی
دفن کردند

زبانم را در ملأ عام
از سقف دهان آویختند

از لب های دوخته
که خطّ قرمز من بود
گذشتند …

آری تاریخ
خیابانی را
به نام زنی شهید خواهد زد
که کشتند یک به یک
کودکانِ اندیشه اش را…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *