شعر شیشه ای

پدرم شیشه می کشد شیشه می شکند من هر روز شیشه های شکسته را جمع می کنم شیشه ی صبر مادر هم ترَک خورده است مادرم شیشه های مردم را پاک می کند بغض هایش بر شانه ی شیشه ها آوار می شود غرورِ شیشه ای اش می شکند وَ خون گریه می کند ……Continue reading شعر شیشه ای

صفر درجه زیر سکوت…

(1) سالهاست در انفرادی خویش محبوسم وَ صدایی به ملاقات سکوتم نمی آید پندارهای نگفته ام پشت حصار دندان ها ایستاده اند و روزنی کافیست تا در آغوش« گفتار» نفس تازه کنند …. (2) دمای حرفهایم صفر درجه زیر سکوت است پاهای برخاستنم خواب رفته است فصل، فصل جفت گیری خفتن و خاموشیست وَ ازین…Continue reading صفر درجه زیر سکوت…

طرح ها

(1) اگر مرهم شوی سراسر زخم می شوم در پناهِ دستهای تو … (2) بگذار شکوفه کنم هرچند ریشه ام را بادها برده اند و « رُستن» خواهشِِ ِ کورکورانه ایست که مُدام دستِ مرا پیشِ روزگار دراز می کند… (3) خطِ زیبای موازی ! مفهومِ گناه با تو عوض می شود ارتکابی چنین سرخ…Continue reading طرح ها

عاشقانه ها

(1) تو را که طمع کردم باد تا مرزِ ویرانی ام وزید درّه درّه از خویشتنم پرت شدم سرِ عقل من امّا به سنگی بر نخورد از طنابِ سقوط آویزان بود روح و تنم … وَ من بیهوده سرابِ پیوند تو را بیابان بیابان می دویدم … (2) چقدر هوا سرد می شود وقتی زمستانِ…Continue reading عاشقانه ها

لب خوانیِ چشمها…

(1) خالی شده ام هر چقدر بتِکانی ام واژه ای از من نمی چکد همه ی حرفها را چشمهایم زده اند … (2) با قلم موی اشک بر بومِ گونه طرحِ گریه می کشم رنگ خیس و خسته ام خراب می کند طرح زیبای ماندنت را … (3) هزار قصّه هم کودکی های مرا خواب…Continue reading لب خوانیِ چشمها…

مینا آقازاده

(1) تو درخت و من برگِ تو وقتِ پاییز مرا دور نریز!!! (2) پرستوی من ! همیشه برایت بهار می مانم از من کوچ نکن… (3) زنی چادرِ سیاهش را دورِ گریه هایش می پیچید کودکی از وحشتِ تنهایی به آغوش های گمنام پناه می بُرد تو رفته بودی وَتمام کوچه بویِ قرآن می داد…Continue reading مینا آقازاده

همیشه دیر می شود …

(1) مرگ در من راه می رود من فرو ریخته ام وَ این لحظه ها بیهوده در من لم داده اند صدای تنهایی ام نزدیک ترمی شود و کاری از دستِ گریه های تو بر نمی آید چشمهایت را بردار تا آسوده چشم بر هم بگذارم… (2) همیشه دیر می شود وَ همیشه من از…Continue reading همیشه دیر می شود …

واژه هایم می رقصند…

(1) صدای خام من در کوره ی سکوت آبدیده می شود وَ قالب قالب فریادهای سرخ بیرون خواهد آمد …. (2) لکّه های سیاهِ کمربندت -همان که یادگار برایت خریده بودم بر تنم به یادگار مانده است … پدرم در شهر خودم مرا به غربت فرستاد با لباسِ سپید آمدم به خانه ات با لباسی…Continue reading واژه هایم می رقصند…

کبوتر من !

(1) دکمه ی چشمها را به پیراهنِ کوچه ها دوخته ام تو از عریانی کدام لحظه ها می آیی ؟ این کوچه آیا برازنده ی آمدنت نیست…. ؟! (2) ماهی های اشک برکه ی چشمهای تو را پر کرده اند با تورِ شانه هایم به ماهیگیری اشک هایت خواهم آمد… (3) تب چشمهایم با دستمال…Continue reading کبوتر من !

گریه، زبانِ دوم من است …

(1) هوا سرد است و آتشِ نگاهِ تو روشن …. چایِ باران در فنجانِ قهوه ای چشمم دَم کشیده است… نترس ! لب های شانه ات را نزدیک تر کن دردهایم از دهن افتاده است … (2) در کافه ی تنهایی ام خاطراتت دود می شود حلقه حلقه دورِ چشمم… (3) گریه، زبانِ دوم من…Continue reading گریه، زبانِ دوم من است …