دخترم !

دخترم !
بگذار شکوفه های شعر من
در باغ ِ نگاهِ تو شکوفا شوَد
وَ نسیمی که از شمال ِخنده های تو می وزد
خوشه های تنهایی ِام را
برقصاند…
چشمانت را به سمت آسمان ابری نکن !
شعر ِمن بی آب و باران هم سبز می شود …
چشمهایت را با رود در میان نگذار
تنهایی ات را به مردم گره نزن
وَ دستهایت را به پیمان هر عهدی در نیاور !
دخترم ، تمامِ من !
از تراکمِ تَرَک ها و تاریکی ها نترس
تشنگی هایت را سر هر چشمه ، سیراب نکن
برّه ی احساست را به آغوش گرگها نسپار …
زن باش و نگذار
با خرده شیشه های زنانگی
خراش بر صورتِ بودنت بیندازند
ادامه ی بغض های مرا تو جاری شو
تو بخند …
دخترم
پژمردگی ام در راهست
وَ از دستِ فصل ها
کاری بر نمی آید …
این کوچه بن بست است
بیهوده بر بازوی دیوار ها
خالکوبی نکن پنجره را ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *