دست شعرهای مرا باز بگذار…

(1)
زیر زخمهای کبودم
زبانی ست سرخ
که با لهجه ی رایج درد سخن می گوید….
به لکنت نمی افتد
هر چند آزادی را جوهر تمام کرده است…
زبان من
در زندان هایی که حصارش به بلندای نگفتن است
حبس خود را کشیده است …
می دانم
دهان که باز کنم
زخم های کهنه هم
سر باز می کنند
و بادها ناگزیر
سرِ سبز مرا
در شوره زارهای گمنام
دفن خواهند کرد…
(2)
از سکوت من تا سقوط تو
یک فریاد فاصله است
اما بگذار همچنان
زبان در دهان بنشانم
و بر هیزم حنجره ام
کبریت صدا را نکشم….

(3)
دست شعرهای مرا باز بگذار
برای از تو گفتن
ابزار می خواهم
هزار واژه اینجا
برای یک جمله به تو
صف بسته اند
و یک نگاه از تو کافیست
تا به زانو درآورم
هجاهای کوتاه و بلند وکشیده ام را…

(4)
پروانه ها که قربانیِ هر شمع و نا شمع شوند
اینجا
مگس ها آشیانه خواهند کرد ….

(5)
قلم
دستهای مرا گرفته است
بلندم می کند
من ولی
روی پای حرفهایم
نمی توانم بایستم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *