پای مرا به شعرهایت باز کن!

(1)
مرا نگاه کن !
من،
در ابتدای احساس تو ایستاده ام…
پای مرا به شعرهایت باز کن!
پراکنده کن
عطر موهای مرا در واژه ها…
روزهاست انگار
از چشمِ قلمت افتاده ام ..

(2)
دریا تو را از من گرفت …
به ماهی ها گفته ام
برایم از دریا
سوغاتِ صدف بیاورند
شاید آخرین فریادهای عاشقانه ات
در گوش صدف ها مانده باشد….

(3)
بادهای سیاه !
بازکنید پنجره را
بوی سوخته ی عشق می آید از خانه ام
…رویای شیرینم انگار
ته گرفته است!

(4)
نگاه نکن
به رنگ خاکستری ام !
آتش از من شعله اش را می گیرد…
وَ عشق
دست های سردش را
روی اجاق قلب من
گرم می کند…

(5)
وقتی که عمر
پیچک وار
از دیوار زندگی ات بالا می رفت
دست من کوتاه بود و
سهم آسمان در گرفتنت ،بلند…
حالا هر شب که می شود
تنهاییِ تلخی
می پیچد دور تنم
وَ گریه عاجزانه می افتد
به دست و پای چشم من …

(6)
من اینجا
در هوایی که « تو » ندارد
نفس تلف می کنم …
زمان را
در خاکِ نشسته روی ساعت هایی که نیامدی
دفن می کنم
تو خارج از این ثانیه ها
باز خواهی گشت….!

(7)
هوا سرد است و
کابوس های تو دوباره می وزند…
خواب را می کشم
روی چشمهای لرزانم
می ترسم تب کنند
رویاهای بارانی ام ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *