(1)
برای ایستادنِ من
هزاران زن
زمین خوردند
وَ هزاران زبان
زنده به گور شدند
در گورِ دهان …
(2)
«حق» های کاغذی ام را
-تاریخ
در جیب هایی تاریک
مچاله کرده و من
سالهاست
در سنگر شعر
پناه گرفته ام …
(3)
دستهایم کوتاه اما
پاهای تازه ای در من
به راه افتاده است ….
(4)
عشق
زیر یک سقف می میرد !
این را مردی گفت
که عشق را با خود
به هوای آزاد می بُرد….
(5)
هوا دلگیر و بادها
خاموش کرده اند
شعله ی «ماه» را …
باید ستاره ای روشن کنم !
(6)
پیراهنِ پندارم را زندگی
پاره کرده است…
وقتی تمام بادها
خیاط می شوند
«عریانی» به تنم تنگ و
نخ نما می شوند
باورهایم…
(7)
ماهیِ لغزنده ی زیبای من !
برایت دریا می شوم ،
بازگرد !
…دریا همیشه از نبودنت
دلشوره دارد !