بیراهه بود همه ی راه …

بیراهه بود همه ی راه –
وَ بهار تصویرِ آرامِ یک خواب بود که تعبیر می شد به خواب !
بی گناه سی زمستان را لرزیدم از گناه
پیراهنم پاره پاره از آبرو
اندیشه ام را باد پر کرده بود
و فکر مرا به گناه می انداخت !
… رکوعم روحِ خسته ی تا خورده ای مفلوک
چادرم حجابی بود که کُلاه بر سرِ عریانی ام می گذاشت
هوای سجده ام نبود امّا
زندگی مرا با خود به سجده می برد
وَ بر خاستن ؛
میلِ همیشه کهنه ای بود که عاقبت
زمینگیرم کرد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *